عابر بی ادعا

بدون شرح

عابر بی ادعا

بدون شرح

آنفولانزای نوع جدید new anfooolanza

 

 حالمان خیلی بد است حالت تنوع داریم همین چند وقت پیش رفتیم وبگاه یکی از دوستان که  

البته ایشان هم حالشان خیلی بد بود خیلی هم که نه در همین حد که مختصر بد و بیراهی به ادم و عالم گفته بودند که چرا امسال ماه رمضان زود شروع شده دیر تمام می شود و اصلا چرا باید 31 روز روزه بگیرم و این مسئولین چکاره هستند و چکار می کنندو از این حرف ها.. 

 راستی ما خودمان هم خبر نداشتیم که آدم ها گاهی دوس ندارند تنهاییشان را با هیچ کس قسمت کنند تا همین یکی دو روز پیش که زدیم به درخت یعنی ماشین آقا جان را زدیم تو دیفال و بعدش که آقاجان کلی اصرار داشت ما تنهایی مان را باهایشان قسمت کنیم اصلا دوست نداشتم و حتی پسر داییمان را التماس می کردیم ما را ببرد یک جایی که یک چند روزی نباشیم یعنی باشیم ولی خیلی مشتاق بودیم که تنهاییمان را ببریم یک جایی که قسمتش نکنیم.. 

ما نمی دانیم چرا هر وقت می آییم یک بحث جدی بکنیم می خوریم به آن فاز طنز و در کل خوشمزه می شویم و انگار یک چیزیمان می شود بی خودی همین طور دور خودمان تلو تلو می خوریم ببینیم کی غصه ای چیزی دارد ما برایش غصه بخوریم حالت تنوع مان را هم که گفتم می ماند آهان !! ربنای شجریان که همه اش میاد توی ذهنمان که چرا دیگر شجریان ربنا نمی خواند! راستی نمی دانیم بعد از آن خنکای اول رمضان چی شد ییهو هوای منطقه ما جیز شده یعنی داغ شده در حد کوره آجر پزی و این ها در کل حالمان خیلی بد است من که فکر می کنم آنفولانزایی چیزی باشداز همان هایی که بین انسان و pc مشترک است ..

چه خبر از شما؟!!

لطفا "جدی نگیرید!" 

 

در بهشت از دست رفته عاشقانه های یک الاغ خر را علم معرکه کرده اند و می گویند چیزی شبیه آنچه در قلعه حیوانات رخ داد (کودتا) در پیش است و فی الواقع معلوم است که قیمت علف و ینجه و کاه بالا خواهد رفت این خر بی حیا اذعان کرده  آدم ها عاقل تر و باهوش تر از آنچیزی هستند که در گذشته بوده اند و حیله ها و دروغ هایشان هم بزرگتر شده است - یعنی بعله آن ها هم در گذشته مثل ما بوده اند - کاری نمی توان کرد در هرحال ما با مدیر این وبلاگ اظهار هم دردی می کنیم و برایشان آرزوی موفقیت داریم هر چه باشد علاق همان خر است و خر همان علاق است انتظار دیگری از این علاق خر نمی رود امیدواریم هر چه زودتر شر این قائله بخوابد و سر از تن این جانی جدا کنند.. 

 

 

 

اگر پی گیر حوادث اخیر وبلاگ یاداشت های یک دختر سر به هوا (گوگولی قدیم) باشید حتما متوجه یک سری تحولات عجیبو غریب در این وبلاگ شده اید چرا نویسنده ای که خود را روزانه نویس می داند روزها است نمی نویسد؟ و اگر هم می نویسد با این ادبیات تند سخن می گوید؟! شاید شما این را یک نقد شخصی بدانید اما به نظر من بعد از آن بعد الظهر سگی و خری همه چیز عوض شد شاید هم ژای یک گانگستر در میان است که آمده است تا تصور همه ما را نسبت به آنچه که تا امروز می دیده ایم عوض کند.. وگرنه این شبکه های مخوف و عضیم (بخوانید عزیم ) اجتماعی مثل فیس بوک، فیلتر شکن ها (خدا به خیر کند که به خاطر این مقاله فیلتر نشویم) و این رفت آمد های مشکوک - مخصوصا آن آقایی که تلوزیون عزیز میهنمان را باعث کاهش قدرت تعقل و کوته بینی می داند - چیست؟ و چه معنایی می دهد در ضمن من بیشتر از همه نگران تاول پاهای مدیر محترم این وبگاه (آمدیم بگوییم وبلاگ دیدیم همچین وبلاگ وبلاگ هم نیست گاه گاهی میایند یک چیزهایی می نویسن و می روند گفتیم وبگاه) هستیم می ترسیم خوب نشود بروند جدی جدی - به توصیه همین به ظاهر دوستان شرورشان - این کفش های تق تقی را بکوبند به سر مغازه دار بدبخت فلک زده از همه جا بی خبر - منظورمان از همه جا همان فیس بوک و وبلاگ و اینترنت است - راستش را بخواهید نگران دوست محترممان در این وبلاگیم ایشان به سر ما حق دارند کاش از این گروها و تفکرات "فیس بوکی شان" فاصله بگیرند و به حرف دوستان دلسوزشان گوش بدهند..  

  

 

سرکار خانم ماه پیشانو من کاری به این حرف ها ندارم غضنفر هر - صدای سوت ممتد - ی هست برای خودش هست  بی زحمت طوطی بلبل زبانتان پیدا شده (بی زحمت در این جمله تاکیدی است) بیایید ببرید هر چه از دهنش در آمد نثارمان کرد ضمنا روی عقاید سیاسی مان هم خیلی اثر مخربی گذاشته حرف های زشت یادمان می دهد و  ما از گفتنشان معذوریم ضمنا یکی دو بار است که داریم می رویم سر قبر اموات فاتحه بخوانیم می خوریم زمین نمی دانیم این هم به نوشته های شما ربطی دارد یا نه؟!! در هر حال ممنون که توی پست هر هر و کر کرتان به هیچ قومیتی توهین نکرده اید  واقعا خیلی ممنون!! البته فقط یکی من و یکی ننه قلی این نظر را داریم و بعضی ها بعضی چیزهای دیگر اهم اهم می گویند که _سر بسته بگویم پست قبلی تان همچین کمی بو دار بود ببینم سیبزمینی پیازی چیزی سرخ می کردید قبل از این که این پست را بنویسید؟!! آخر جوجه جونجیشک و جنجل چه ربطی به 22 بهمن دارد؟!!!- بعله خدا خیرتان بدهد که رسما آن بالا  ننوشتید ترکها -صدای شیپور و جیغ و داد و غیره ممتد!!-  

 

راستی "دلمان برای خیلی ها تنگ شده"  

  

 

 

پایان

شنا

 

مگس مرده! قورباقه فلج! پروانه مختلف الاضلاع.. خیلی با هم شوخی می کردیم! یعنی بیشتر رفقا با من.. آقای حسنی هم طفلک همه تلاشش رو می کرد که فقط توی آب فرو نرم و بتونم خودم رو روی سطح آب نگه دارم اما هربار نا امید تر از قبل فریاد می زد: پاها! پاهاتو کشیده نگه دار "اینطوری" و همه می زدن زیر خنده.. من : "اینطوری؟!!" و دوباره همه می خندیدن، آقای حسنی : "نه دقیقا !!" واقعیت اینه که من همه چیز رو کندتر از بقیه یاد می گرفتم.. اما آقای حسنی هیچ وقت دست از من برنداشت.. یادمه اون اولین روزها که تازه نفس گیری کرال رو یاد می گرفتم بنده خدا خیلی خودش رو می زد که بابا "اینطوری نه اینجوری خو نگا کن به من محض رضای خدا!! " یه روز که طفلی با آه و افسوس و فغان به شنای کرال من زل زده بود متوجه شد که سرعت من در شنا  بیشتر از بقیه است و در تمام طول استخر حتی یک بار هم نفس گیری نمی کنم و این نقطه پیشرفت و امیدواری شد. آقای حسنی من رو بیرون از آب صدا زد و برام توضیح داد که به خاطر فیزیک بدنی و نوع شنایی که دارم می تونم توی این رشته از دیگران موفق تر باشم از اون روز به بعد هم با من به صورت جدا و انفرادی تمرین می کرد تشویق های آقای حسنی من رو به این رشته علاقه مند کرد و باعث شد که در همون ماه های اول در دو مسابقه کرال اول باشم و بعدها این رشته رو ادامه بدم هرچند بعد از مدتی به خاطر مشکلات خاص شغلی مجبور به ترک این رشته به صورت حرفه ای شدم اما هنوز هم هر وقت برای شنا می رم یادی از ایشون می کنم حالا که بحثمون به اینجا رسید بزارید دوتا خاطره هم از اون روزها بگم: 

۱. اوایل که تازه شنا یاد می گرفتیم خیلی شری می کردیم منو یکی از دوستام، یه روز همین کناره استخر پریدیم به جون هم دیگه ببینیم کدوم یکی مون زودتر اون یکی رو خفه می کنه توی آب بعد هم که دیگه معلومه : آقای حسنی و اخراج از آب و بعله.. راستی شده دور استخر سینه خیز ببرنتون؟!!!!! 

2. یکم بعدترش شوخی های ما جدی تر و حرفه ای تر شده بود یعنی یه جورایی هردومون حرفه تر و فرض تر شده بودیم، خیلی وقتا با هم دیگه می رفتیم کف منطقه عمیق استخر و اونجا به سختی چهار زانو می نشستیم ببینیم کی مقاومتش بیشتره!! گاهی هم شیرجه می زدیم و یواشکی جوری که طرفمون نفهمه می کشیدیمش زیر آب و بعله تا مرز خفگی اون زیر نگهش می داشتیم.. اما یکی از هین روزا مشغول خودم بودم و داشتم واسه خودم تمرین نفس می کردم که حس کردم حسین داره میاد سمتم که منو بکشه زیر آب اصلا به روی خودم نیاوردم و یه جوری که متوجه نشه فهمیدم سر خوردم توی آب و شیرجه رفتم پایین و مثل قواص ها خودم رو رسوندم بهش و بیهوا کشیدمش پایین در تمام طول این چند دقیقه که زیر آب نگهش داشتم با خودم فکر می کردم که این چرا اینقدر شل و ول و بی تحرک شده چرا فقط دست و پا می زنه الانه است که بپیچه و منو بکشه زیر آب و با تمام وجود مراقب بودم که مبادا از دستم در بره!! می دونید ته قصه چی شد؟! سینه خیز کف استخر؟! خو حالا ما یه چی گفتیم.. اون به جای خودش.. بعد از چند لحظه برای نفس گیری اومدم روی آب اما با کمال تعجب حسین رو دیدم که هاج و واج داره بهم نیگا می کنه و هیچی نمی گه یه هو یه سوال ترسناک سر خورد توی سرم.. پس این کیه!! بعله.. این بنده خدا اصلا هیچ ربطی به ماجرا نداشت! اونقدر آب خورده بود که حتی نمی تونست جوابم رو بده: تو رو خدا تو رو خدا ببخش آقا شرمندتم کوچیکتم آقا ببخشینا فکر کردم این حسین از خدا بی خبره!!