عابر بی ادعا

بدون شرح

عابر بی ادعا

بدون شرح

خوش اومدی

   
 
زندگی تپیدن یک قلب است برای دیگری  
 
 
 
 

بعد از مدتها به همون کافی شاپ قدیمی توی کوچه باغ رفتم کمی شلوغ تر از همیشه بود و مهماندارش عوض شده بود و حالا خانم جوونی روی صندلی کنار پیشخون نشسته بود منوی روی میز رو برداشتم و مثل همیشه یه "شیر موز" سفارش دادم و دوباره اون رو روی میز گذاشتم همون لحظه مشتری دیگه ای از راه رسید و سفارش یک لیوان آب پرتقال داد برگشتم سمت میز و گفتم : لطفا برای منم آب پرتقال بیارید.. اصلا انگار عادتم بود که هر وقت به کافی شاپ می رم شیر موز سفارش بدم مدتها قبل مشتری همین کافی شاپ بودم اون وقت ها دنج و خلوت بود و کمتر کسی به اونجا رفت و آمد می کرد هر وقت از دنیا و آدم هاش می بریدم یا غصه ای توی دل داشتم یه راست می رفتم و مهماندار بدون این که چیزی بپرسه یک لیوان بزرگ شیر موز و یخ برام میاورد. صدای مهماندار من رو به خودم آورد: آقا؟ آقا.. حالتون خوبه! - بله ممنون.. آب پرتقال نداریم فقط این ها.. به زحمت آب دهنم رو جمع کردم و قورت دادم زبونم مثل خاک تشنه کویر شق برداشته بود و دلم.. با بی حوصلگی گفتم: همون شیر موز خوبه و یه راست رفتم و روی نزدیک ترین صندلی نشستم افکار پریشونم رو جمع کردم و روی هم گذاشتم سرم خیلی درد می کرد موسیقی نفرت آور! همیشه از گروه های رپ متنفر بودم با تندی پرسیدم : پس چی شد!! -چشم همین حالا و سینی توی دستش رو به سرعت روی میز یه خانواده کوچیک چید بابا مامان و یه بچه ناز کوچولو .. از کار خودم خجالت کشیدم صورتم رو برگردوندم و همونطور که سرم رو پایین می نداختم متوجه نگاه متعجب اطرافیان شدم بغضم رو قورت دادم ( هه! باز هم نمی دونم کدوم ق/غ ولی گمونم درست نوشتم) و آروم سرم رو روی دست هام گذاشتم با صدای لیوان شیرموز سرم رو بلند کردم ، به سختی چشم هام رو باز کردم جای ساعت مچی روی صورتم مونده بود و چشم هام درد می کرد و دلم پیچ می رفت، گمونم توی همون چند دقیقه خواب افتاده بودم یا این که اونقدر توی خودم و افکارم فرو رفتم که هیچ چیز رو متوجه نمی شدم! ممنون.. لبخندی زد و گفت : خواهش می کنم ببخشید که دیر شد.. لیوان بزرگ شیر موز رو بین دوتا دست هام گرفتم و بهش زل زد آروم نی رو بین لب هام گذاشتم و شروع به خوردن کردم     (ان شالله ادامه دارد.. )

نظرات 3 + ارسال نظر
ابب جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:35 ق.ظ

ثقلثب

ما که نفهمیدیم یعنی چی ایمیلت هم عجیب بود!!

سوگل شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://yaddasht88.mihanblog.com/

ببخشید که این سوال بی ربط رو می پرسم! ولی این متن چه ربطی به این عنوان داشت؟!"زندگی تپیدن یک قلب است برای دیگری "
ولی از این نوشته هم خوشم اومد در نهایت سادگی مثه خوندن یک صفحه رمان بود واسه من! که بعدش قراره یک اتفاق مهیج بیفته!!!

سلام
ترجیح می دم فعلا به این سوال شما پاسخی ندم!
باید بیشتر راجع بهش فکر بکنم
البته در کل این جمله به عنوان عنوان انتخاب نشد و جنبه بداهه ی در کلام داشت!
انشالله ادامه دارد..

سوگل دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ق.ظ http://www.yaddasht88.mihanblog.com

من آدم خیلی عجولی هستم!(تو مایه های ملخ در پاندای کونگ فوکار!!!) ینی از اون روز که این کامنتو گذاشتم!! بیش از 20 دفه مراجعه کردم به وبلاگتون تا جوابمو بگیریم!!!
الان که این جوابو دیدم خیلی به اصطلاح خیط شدم!!!!!!!!!!! امیدوارم درک کنید!
این اون جوابی نبود که من می خواستم(البته عجولی من رو هم در نظر بگیرید شدید!!!)

فقط می تونم بگم از این که سر می زنید ممنوننم و از این که متن من باعث دردسر شما شد عذر می خوام پست این بار من کمی متفاوت و پاره ای از لحظات زندگی من بود که قرار بود به روی صفحه بیاد اما نمی دونم چی شد که این جای کار نوشتن رو قطع کردم درست مثل این که موقع نوشتن خواب افتاده باشی .. به هر حال ممنون! ـ (راستی.. منتظر نوشته های جدید شما هستیم! دلمون به همین خوشه دیگه..)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد