عابر بی ادعا

بدون شرح

عابر بی ادعا

بدون شرح

سوتی 2014

.. رفته بودیم بساط پذیرایی رو آماده کنیم و میوه و شیرنی رو تحویل تالار بدیم و تنها پرچم خوش آمدگویی حاجی رو که با اصرار با خودمون آورده بودیم جلو تالار نصب کنیم آخه حاجی اصرار می کرد که نمی خواد برای من پرچم نصب کنید! می خوام خیلی ساده باشه! ما هم دیدیم چاره چیه؟ نیم ساعت مونده به ساعت 7 که قرار بود مهمون ها سر برسن خودمون رو رسوندیم به تالار از قبل فکر همه چیو کرده بودیم "نخ و کارد میوه خوری، پرچم حاجی و میوه و شیرنی ها" رفتیم پایین و میوه و شیرینی رو به مسئول تشریفات تالار تحویل دادیم و راجع به پرچم هماهنگ کردیم بنده خدا گفت اشکالی نداره فقط ما چارپایه نداریم و اشاره کرد به جعبه لاکی که به نظر می رسید تنها کمکیه که میتونه بهمون بکنه :اینو می تونید بردارید!

هر چقدر گشتیم که یه جای مناسب واسه نصبش پیدا کنیم چیزی به فکرمون نرسید جز نرده های درب ورودی رستوران که البته خیلی هم بالا به نظر می رسید حدودا بیست دقیقه گذشته بود و هردوی ما (من و حمید) استرس عجیبی داشتیم! بلاخره تصمیم بر این شد که از جعبه استفاده کنیم! جعبه رو روی لبه باریک 25-30 سانتی فروشگاه بغلی که یه نیم متری هم از زمین بلندتر بود گذاشتم! حمید هم به زحمت مراقب من و جعبه و دم و تشکیلاتمون بود! بلاخره با هزار بدبختی یه طرف پارچه نوشته رو با گره کور به نرده ها بستم و با خوشحالی پایین پریدم و نفسم و به نشانه آخی راحت شدم بیرون دادم!! که حمید گفت اخ این که برعکسه! یه لحظه درجا خشکم زد! محکم زدم پس کلش و فرض پریدم بالا البته بالا پریدن همان و روی زمین افتادن همان با عصبانیت گفتم دبیا دیگه هویج!! و با همون بدبختی دفعه قبل بازش کردیم و البته با همتی مضاعف دومرتبه سرجاش بستیمش الان دیگه تقریبا سه چهارنفری دور و برمون جمع شده بودن کت شلوار خاکی من و حال و روز نزار حمید حضور لحظه به لحظه مهمونا تقریبا تموم اون چیزی بود که ذهن ما رو به خودش مشغول می کرد حس فیس بوکی اون لحظه من (خجالتی) بود!! واقعا شگرف بود پوزشین من موقع بستن نخ ها روی کرکره رستوران و البته توی اون موقع تنظیم کردن پرچم با دستورات حمید که خالی از لطف هم نبود و لااقل موجبات شادی و خنده سی چهل نفر از مهمون ها رو حتی توی اون لحظات بحرانی فراهم کرده بود ! کاش یه عکس می گرفتم پرچم کاملا با یک شیب 45 درجه و به صورت کاملا مورب و کج نصب شده بود! توی این لحظه و از میون خنده مهمونا یه بنده خدایی اومد جلو و گفا آقا خوب کرکره رو میدادین پایین! و جمعا در سه صوت کرکره رو داد پایین و پرچم رو درست کرد و کرکره رو پایین کشید ، جدا ممنونم!! دیگه نمی دونم چطور تو روی مهمونا نیگا کنم بدتر این که تمام شب ما دوتا -پت و مت - عضو ثابت هیات خوش آمد گویی بودیم که جلوتالار و زیر پارچه نوشته خودمون ایستاده بودیم.

نکته اخلاقی : وختی حاجی میگه بدون تشریفات ینی بدون تشریفات!!



نظرات 1 + ارسال نظر
دختر سر به هوا شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:52 ب.ظ

سلام!! بعد از مدتها به سرم زد یه سر به وبلاگ خودم و از اونجا به وبلاگ شما بزنم!! برخلاف همیشه چقد پست گذاشتین!!!

خوندم کما بیش! اون عکاس آمریکاییه جالب بود هم عکساش هم مطالب زیر عکسا!

و پست مواظب باش...!

سلام، پست ها رو هم تلمبار شده بود و مثل نون بیات..
از این که اومدین متشکرم، پست امریکایی رو خودم خیلی نمی پسندم (به خاطر عکس ها) و دو دل بودم که بزارم یا نه ولی متنش و نظر مردم خیلی روم تاثیر گذار بود پس گذاشتمش.
نظرم درباره خودم اینه که خیلی آدم عجیبی هستم حتی روراست باشیم خیلی ضعیف ..
وقتی از همیشه ضعیف تر هستم می نویسم (البته این نظر مال الانه قبل تر طور دیگه ای فکر می کردم)
ویجگیه دیگه! کاریش نمیشه کرد.. بعله!
پست دومی هم که گفتین قبول دارم .. ولی چه فایده! آدم شدن به این سادگی ها هم نیس..
در پناه حق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد