-
باید که نمی نوشتم اما..
دوشنبه 6 آذرماه سال 1396 18:30
اما نوشتم، مثل همه ی نبایدهای دیگر! باید می گذاشتم آبها از آسیاب می افتاد،اما هیزم به آتش آوردم! باید برگ درختان می ریخت تا دوباره شکوفه بدهند.می دانم! اما بی قراری دلی که نمی داند چه می خواهد را چه کنم. هنوز نپریده بود که روی همان دام نشست. منزلگاه بدی است. قرار نبود برای همیشه تکرار شود، دست کم حالا نباید.. چه دیر...
-
آجیل و بادام زمینی عید..
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1396 18:11
همیشه آجیل عیدامون اونقدی بوده که مدتها بعد عید هم آجیل داشته باشیم. چون همه چشمشون از آجیل و شیرینی پره معمولا خوردن بی اجازه ممنوع نیست. پسته، فندق، مغزهندی اقلام ممنوعه ایام عید امسال بودن هر ظرف مهمان 5 عدد پسته، 2 عدد خندان 3تاچکشی! 5 تا فندق و یک الی 2 تا مغز هندی... اصلا نمی شود هیچ جوری دستبرد زد... حتی هنوز...
-
حاجی زیارت قبول.
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 10:22
جای شما خالی بود ، جمعه رفته بودیم اسباب کشی یکی از رفقا، می خواستم بگم چارپنج نفری بودیم دیدم سه میشه! پس دقیقا می گم پنج نفر بودیم گمونم من از همه جوونتر بودم! بقیه رو نمی دونم ولی به من که خیلی سخت گذشت هنوز هم همه ی استخونام درد میکنه! نمی دونم چرا ولی همه همینو می گن در حالی که اعصاب به هیچ وجه من الوجوه - البته...
-
سوتی 2014
شنبه 4 آبانماه سال 1392 10:07
.. رفته بودیم بساط پذیرایی رو آماده کنیم و میوه و شیرنی رو تحویل تالار بدیم و تنها پرچم خوش آمدگویی حاجی رو که با اصرار با خودمون آورده بودیم جلو تالار نصب کنیم آخه حاجی اصرار می کرد که نمی خواد برای من پرچم نصب کنید! می خوام خیلی ساده باشه! ما هم دیدیم چاره چیه؟ نیم ساعت مونده به ساعت 7 که قرار بود مهمون ها سر برسن...
-
زندگی روی صفحه کلید
شنبه 22 تیرماه سال 1392 09:46
دوباره ماه رمضان اومد خدا رو شکر می کنم هرچند آدم خوبی نیستم ولی هرچی هست "لااقل دلم می خواد خوب باشم" آخه مگه این همه آدمای دور و بر که هستن میذارن! مثلا بغض که می کنم فشار که روم بیاد دلم می خواد بزنم به سیم آخر و.. اینجا زندگی خوبی دارم من مدتهاست که کاوه هستم و دلم می خواد کاوه بمونم البته نه اینکه همیشه...
-
از این جنس..
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 16:49
آمدیم بنویسیم یادمان آمد خیلی وقت است که ننوشته ایم بع! دس مریزاد.. اینجا را نگاه کن چه دل پری دارند خاطرات خاک گرفتیمان!! اما کو گوش شنوا.. آدم که پیر می شود دیگر نه دل و دماغ گفتن دارد نه شنیدن. چقدر غلط املایی! باید معلم اول ابتدایی ام می بود و می دید. دلم می گوید یک جای کار می لنگد باید برویم ارتوپدی آب درمانی...
-
دنیا به آخر رسیده..
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 16:39
گمونم خیلی وقته یه چیز درست و حسابی ننوشتم در واقع به " غار تنهایی " خودم پناه بردم این ماه از لحاظ شغلی روزهای پر استرس رو پشت سر گذاشتم -گمونم دارم مثل قصه دکتر ارنست در جزیره گنج می نویسم!!- با این که آغاز خوبی رو تجربه کردم و در نوع خودم پیشرفت های چشمگیری داشتم این روزها نوعی کساد و روزمرگی روح و روانم...
-
خوش اومدی
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 10:36
زندگی تپیدن یک قلب است برای دیگری بعد از مدتها به همون کافی شاپ قدیمی توی کوچه باغ رفتم کمی شلوغ تر از همیشه بود و مهماندارش عوض شده بود و حالا خانم جوونی روی صندلی کنار پیشخون نشسته بود منوی روی میز رو برداشتم و مثل همیشه یه "شیر موز" سفارش دادم و دوباره اون رو روی میز گذاشتم همون لحظه مشتری دیگه ای از راه...
-
کاوه می گوید:
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 10:18
-
عابر بی ادعا
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 19:05
شاید ادعایمان بالا رفته شاید هم حالمان خوب نیست و خودمان خبر نداریم به هر حال هر چه که هست انگار ستاره بختمان در آسمان این شب تکراری گم شده و ما مجنونیم و کسی نیست جز خدا گاهی شما هم سرکی می کشید و بی تفاوت می گذرید و می روید و می روید و ما همچنان که بوده ایم می مانیم تنهای تنها با خدا و باز دلمان می سوزد از خودمان که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 11:04
-
آنفولانزای نوع جدید new anfooolanza
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 12:19
حالمان خیلی بد است حالت تنوع داریم همین چند وقت پیش رفتیم وبگاه یکی از دوستان که البته ایشان هم حالشان خیلی بد بود خیلی هم که نه در همین حد که مختصر بد و بیراهی به ادم و عالم گفته بودند که چرا امسال ماه رمضان زود شروع شده دیر تمام می شود و اصلا چرا باید 31 روز روزه بگیرم و این مسئولین چکاره هستند و چکار می کنندو از...
-
چه خبر از شما؟!!
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 20:48
لطفا "جدی نگیرید!" در بهشت از دست رفته عاشقانه های یک الاغ خر را علم معرکه کرده اند و می گویند چیزی شبیه آنچه در قلعه حیوانات رخ داد (کودتا) در پیش است و فی الواقع معلوم است که قیمت علف و ینجه و کاه بالا خواهد رفت این خر بی حیا اذعان کرده آدم ها عاقل تر و باهوش تر از آنچیزی هستند که در گذشته بوده اند و حیله...
-
شنا
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 17:57
مگس مرده! قورباقه فلج! پروانه مختلف الاضلاع.. خیلی با هم شوخی می کردیم! یعنی بیشتر رفقا با من.. آقای حسنی هم طفلک همه تلاشش رو می کرد که فقط توی آب فرو نرم و بتونم خودم رو روی سطح آب نگه دارم اما هربار نا امید تر از قبل فریاد می زد: پاها! پاهاتو کشیده نگه دار "اینطوری" و همه می زدن زیر خنده.. من :...
-
نمی دانم چه حسی بود..
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 16:12
با عجله از تالار اومدم بیرون و با داماد (دوستم) خوش و بشی کردم و بهش تبریک گفتم رفتم بیرون و کنار درخت کاجی که روبروی تالار بود و ماشین عروس رو زیرش پارک کرده بودن ایستادم دختربچه خوشکلی از در تالار بیرون اومد و با ناز خاص کودکانش خودش رو به ماشین عروس رسوند توی اون لباس توری سفید مثل یه عروس خوشگل شده بود رفت و جلوی...
-
دلتنگ آمدنت هستم آقا جان..
شنبه 25 تیرماه سال 1390 18:44
راستش یک جورایی دلم برای خودم تنگ شده برای اون روزهایی که مجبور نبودم اینطور لباس بپوشم و آنطور راه بروم برای روزهایی که نان خالی و ماست و گوجه می خوردیم برای روزهایی که برای چند دقیقه زودتر رسیدن به خانه مان پیاده می دویدیم و خبری از دود و دم و ترافیک نبود برای همان روزهای سختی که همه مان دور هم بودیم حیف حیف که همه...
-
بی ربط به همه جا
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 20:31
شاید بی ربط به همه جا باشد که موتور ما را می گیرند و می برند پارکینگ و ده روز آنجا نگه میدارند و برای پس گرفتنش باید به همه عالم و آدم رو بیندازیم و به قول معروف - از آن جهت معروف شده که سنت اینجا اینجوری است - باید برویم هفته بعد بیاییم! با این که سرعتمان حتی آنقدر نیست که بتوانیم از دست افسر بگریزیم (گریختن قانون...
-
مهمان VIP
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 10:45
اگه یه روز یه آدم خیلی مهم رو به خونتون دعوت کنید و اون آدم خیلی مهم دعوتتون رو قبول کنه!! چه حسی بهتون دست می ده؟! حالا اگه یه روز این آدم مهمی که به خونتون دعوتش کردید بعد از شستن دست و صورتش و قبل از اومدن سر میز صبحانه و درست جلو چشماتون بره سر میز دراور خونتون که کلی عطر و ادکلن رنگ و وارنگ روش چیدید و ازتون...
-
تاکسی
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 10:43
حدودا یک ربع از قرار کاری مهمی که داشتیم گذشته بود! قدم های تند و آهسته و گاهی دویدن نرم برای رسیدن به سر قرار و سکوت فاجعه بار لحظه ملاقات همه ی اون چیزیه از اون روز به خاطر میارم با عجله ایستگاه اتوبوس رو رد کردیم و به زحمت خودمون رو به ایستگاه تاکسی که کمی جلوتر بود رسوندیم حسین دائما به ساعت مچی طلایی رنگش نگاه می...
-
من توبه کرده ام ..
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 19:03
برای نوشتن نیامده ام که : نوشتن دردی را دوا نمی کند آمده ام گوشه ای بنشینم از ایستادن بی خودی کنار آن دیوار خسته شده ام.. حالا دیگر نه منتظرم و نه چشم به راه کسی هستم و تنها در این نظاره گه غروب طلایی خورشید به التماس قطرات باران ایستاده ام که عشق را دوباره برایت معنا کنند : و اما این بار نه به نام من! که حالا دیگر...
-
فقط احساس..
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 16:41
راصطش چیذی برای نوشطن نداشطم برای حمین طسمیم گرفطم بیام و برم و در این رفت و آمد حمه ی غوائد مامول بشری رو ذیر پا بذارم و این از اومغ اهصاصم صرچشمه گرفطه .. و نشان از تقیان اغیانوص مواج درونم داره!! حمین..
-
زندگی هر چه که هست زیباست
سهشنبه 10 خردادماه سال 1390 00:25
-
روزگار من..
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 19:54
دیدم اگه الان ننویسم دیگه معلوم نیس تا کی بتونم بیام این شد که تصمیم گرفتم همین حالا که هستم چند جمله ای از درد دل هام بگم حالا اگه یه روز ما وقت نکردیم سری به وبمون بزنیم و به قول معروف "زر به کوره داشتیم" دیگه باید اسم مون رو توی کتاب رکوردهای گینس بنویسن که : مگس مرد از این خلوتی! و لا اقل "آشنایان...
-
دویدم و دویدم..
چهارشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1390 09:56
جایی خوندم که دوستی فرموده بودن : هر روز صبح که یک شیر آفریقایی از خواب بر می خیزد می داند که آن روز باید از کندترین گوره خر تندتر بدود تا گرسنه نماند! و هر روز صبح وقتی یک گوره خر آفریقایی از خواب برمی خیزد می داند که باید از تندترین شیر آفریقایی تندتر بدود تا زنده بماند.. مهم نیست که شیر باشی یا گوره خر (البته بلا...
-
منظور از ایام فاطمیه کدام روزها است؟
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 06:12
با عرض تسلیت به صاحت مقدس ولی عصر ارواحنا فداه دربارة تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلف و متضاد است. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر (ص). میان علمای شیعه، دو تاریخ مشهور و مقبول است: یکی هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) و دیگری نود و پنج روز. با توجه به رحلت پیامبر اسلام (ص) در بیست و هشتم صفر، بنا...
-
این وعده حق است..
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 09:37
این وعده حق است و او خواهد آمد : تو که می آیی آقا جان دعا کن من بیچاره کوفی نباشم.. دعا کن آقا جان دعا کن!
-
یادم تو را فراموش
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 12:30
اینم یه عکس یادگاری
-
دنده ی چپ
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 19:42
سخت نگیر کوچولو .. طبق معمول دویدم توی حال و در حالی که با عجله دکمه های لباسم رو می بستم غر زدم : دیر شد دیر شد! خدایا بازم دیرم شد.. آخه با چه رویی برم! وسایل اضافی توی جیبم رو که مثه میخ فولاد روی اعصابم خش می نداخت رو سر دادم روی کابینت و دویدم توی حیاط دسته موتورم رو چرخوندم و فورا دست بردم توی جیبم!! اینم که...
-
دنده چپ..
یکشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1390 18:37
طبق معمول دویدم توی حال و در حالی که با عجله دکمه های لباسم رو می بستم غر زدم : دیر شد دیر شد! خدایا بازم دیرم شد.. آخه با چه رویی برم! وسایل اضافی توی جیبم رو که مثه میخ فولاد روی اعصابم خش می نداخت رو سر دادم روی کابینت و دویدم توی حیاط دسته موتورم رو چرخوندم و فورا دست بردم توی جیبم!! اینم که قفله! اه..لعنتی.. آخخخ...
-
آن روز..
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 09:37
خوب.. باید بگم کار آسونی نبود به هر حال چه خوب چه بد به بلاگفا عادت کرده بودیم محله روزانه نویس های بلاگفا خاطرات زیادی رو برام به وجود آورد ؛ یه محله شلوغ و پر رفت و آمد در مرکز شهر مجازی ما.. مدتی رو مریض بودم! خیلی ها به عیادتم اومدن امین! سوگل و لیلی .. خواسته یا ناخواسته بیماری من اوج گرفت و من رو زمین گیر کرد.....