عابر بی ادعا

بدون شرح

عابر بی ادعا

بدون شرح

فقط احساس..

 

 

راصطش چیذی برای نوشطن نداشطم برای حمین طسمیم گرفطم بیام و برم و در این رفت و آمد حمه ی غوائد مامول بشری رو  ذیر پا بذارم و این از اومغ اهصاصم صرچشمه گرفطه .. و نشان از تقیان اغیانوص مواج درونم داره!! حمین..

روزگار من..

 

 

دیدم اگه الان ننویسم دیگه معلوم نیس تا کی بتونم بیام این شد که تصمیم گرفتم همین حالا که هستم چند جمله ای از درد دل هام بگم حالا اگه یه روز ما وقت نکردیم سری به وبمون بزنیم و به قول معروف "زر به کوره داشتیم" دیگه باید اسم مون رو توی کتاب رکوردهای گینس بنویسن که : مگس مرد از این خلوتی! و لا اقل "آشنایان قدیمی" نباید سری بزنن و حالی بپرسند و مطمئن شوند که "..."  

ادامه مطلب ...

دویدم و دویدم..

 

جایی خوندم که دوستی فرموده بودن : هر روز صبح که یک شیر آفریقایی از خواب بر می خیزد می داند که آن روز باید از کندترین گوره خر تندتر بدود تا گرسنه نماند! و هر روز صبح وقتی یک گوره خر آفریقایی از خواب برمی خیزد می داند که باید از تندترین شیر آفریقایی تندتر بدود تا زنده بماند.. مهم نیست که شیر باشی یا گوره خر (البته بلا نسبت شما!) مهم اینه که بدونی صبح که از خواب پا می شی باید مث خر بدوی وگرنه یا گشنه می مونی یا دور از جونت مث خر می خورنت.. دیگه!! اینجوریاس..

منظور از ایام فاطمیه کدام روزها است؟

   

با عرض تسلیت به صاحت مقدس ولی عصر ارواحنا فداه

 

دربارة تاریخ شهادت حضرت زهرا (س) روایات مختلف و متضاد است. از چهل روز تا شش ماه بعد از رحلت پیامبر (ص). میان علمای شیعه، دو تاریخ مشهور و مقبول است: یکی هفتاد و پنج روز بعد از رحلت پیامبر (ص) و دیگری نود و پنج روز. با توجه به رحلت پیامبر اسلام (ص) در بیست و هشتم صفر، بنا به روایت هفتاد و پنج روز، در مورخة سیزدهم تا پانزدهم جمادی الأوّل ، شهادت حضرت زهرا(س) است و این ایام را فاطمیة اوّل می‌ خوانند. اما بنا به روایت نود و پنج روز، شهادت حضرت(س) در سوم تا پنجم جمادی الثانی است و این ایام را فاطمیة دوم می‌ خوانند. بنابراین؛ ایام فاطمیه جمعا 6 روز می باشد، 3 روز در ماه جمادی الاول و 3 روز در ماه جمادی الثانی. فاطمیه اول از 13 تا 15جمادی الاول است و فاطمیه دوم از سوم تا پنجم جمادی الثانی می باشد. ظاهراً علت اینکه سه روز در هر ماه بعنوان روز شهادت آن حضرت(س) معرفی شده است به این دلیل است که این احتمال وجود دارد که ماههای قمری از رحلت پیامبر(ص) تا شهادت حضرت زهرا(س)،29روز بوده باشند،حال آنکه د رصورت کامل بودن ماههای قبل،روز شهادت 13جمادی الاول و یا سوم جمادی الثانی خواهد بود.چرا که طبق تقویم، حداکثر سه ماه قمری 29 روزه و حداکثر 4 ماه قمری 30 روزه می توانند پشت سر هم قرار گیرند.
اما در عرف، به دهه دوم جمادی الاول، از دهم تا بیستم جمادی الاول که بنابر قول 75روز، شهادت آن بانوی بزرگوار در آن واقع شده است دهه فاطمیه اول و به دهه اول جمادی الثانی از اول تا دهم جمادی الثانی، که طبق قول 95روز، شهادت حضرت زهرا(س) در آن واقع شده است،دهه فاطمیه دوم گفته می شود.  

                                            

                                                      به نقل از مرکز پاسخ گویی دینی شهر سوال

این وعده حق است..

 

 

 

این وعده حق است و او خواهد آمد :

  

تو که می آیی آقا جان 

            دعا کن من بیچاره کوفی نباشم.. 

                                                 دعا کن آقا جان 

                                                                   دعا کن! 

 

 

ادامه مطلب ...

یادم تو را فراموش

  

 

اینم یه عکس یادگاری

دنده ی چپ

 

 

سخت نگیر کوچولو ..

ادامه مطلب ...

دنده چپ..

طبق معمول دویدم توی حال و در حالی که با عجله دکمه های لباسم رو می بستم غر زدم : دیر شد دیر شد! خدایا بازم دیرم شد.. آخه با چه رویی برم! وسایل اضافی توی جیبم رو که مثه میخ فولاد روی اعصابم خش می نداخت رو سر دادم روی کابینت و دویدم توی حیاط دسته موتورم رو چرخوندم و فورا دست بردم توی جیبم!! اینم که قفله! اه..لعنتی.. آخخخ پس این کجاست؟ موتور رو هل دادم اونطرف و دویدم سمت خونه.. موتور آهسته روی جک چرخید تا اومدم بگیرمش خورد زمین! یه هو حس کردم همه دنیا روی سرم خراب شد نفسم رو با عصبانیت دادم بیرون و دویدم سمت اتاق درب حال رو محکم زدم به هم و دویدم تو خونه!! هو هو چیکار می کنی کفشتو نیار تو.. با عجله برگشتم و کفشم رو شوت کردم توی حیاط و رفتم تو !! پس کو این کلیدای من؟ تقریبا همه خواب بودن البته حق هم داشتن ساعت ۶.۵ صبح خروس همسایمون هم خوابه چه برسه به این بنده های خدا.. هر چی گشتم کلیدها رو ندیدم دویدم تو اتاق حمید و ملافه رو زدم کنار بنده خدا با چشمای گرد فقط تو چشام زل زده بود - چیزی شده؟!! کلیدام کجاست حمید.. اه! ینی تو تشک منه! گفتم کجاست حمید من عجله دارما اون روی منو بالا نیار موتور دیشب دست تو بود - دادمش به خودت که! پاشو ببینم .. و با عصبانیت از رو تخت کشیدمش پایین! کاوه خودت؟ نه بابامه د بلند شو دیگه.. و دوتایی افتادیم به جون اتاق بعد یه رب بیست دقیقه نشستم وسط حال و شروع کردم به هق هق کردن انگار که دارم گریه می کنم که یهو چشم افتاد به حمید که وسط اتاق وایستاده بود و با دهن باز منو نیگا می کرد زیرپوشش از زیر پیرهنش زده بود بیرون و با اون شلوار راه راه اصل خنده شده بود همونجور که هق می زدم زدم زیر خنده و گفتم : دیوونه خودتو تو آینه دیدی؟ یه نیگا به خودش انداخت و لباساشو جمع و جور کرد و رفت جلو آینه: - کاوه؟ میگم توی جیباتو دیدی!! یهو گفتم جیبام و مثه فشنگ دویدم سمت کابینت و یه نعره بلند کشیدم.. بخشکی!! بیچاره حمید شکه بگشت که من یه ماچ چسبوندم وسط ژیشونیش قربونت برم ژیدا شد و دویدم تو حیاط و با دلی که مثل خون بود موتورم رو بلند کردم بنزینا ریخته بودن روی زمین و آینه اش هم شکسته بود و در ضمن چیزی به نام باک هم براش باقی نمونده بود! بعد الظهر خسته و کوفته رسیدم خونه در حیاط رو باز کردم و موتور رو زیر درخت گلابی که تخت گل شده بود پارک کردم که یهو غصه همه وجودمو گرفت رفتم تو و در رو زدم به هم کیفم رو پرت کردم جلو در و سر خوردم روی مبل که دیدم یه چیزی توی جیبم اذیتم می کنه دستم رو از توی جیبم در آوردم : آره سویچ موتور بود با عصبانیت پرتش کردم سمت در که یهو در باز شد و آخخخ.. خورد رو سینه حمید.. دویدم جلو گفتم ببخشید!! برای چند دقیقه هر دو ساکت بودیم خم شدم و کلید ها رو برداشتم که یهو حمید زد زیر خنده منم خندیدم و اونقدر خندمون بلند شد که هر دو افتادیم روی زمین و چسبیدیم به دلمون قلط می زدیم و ی خندیدیم!! آره بعضی وقت ها آدما یه بهونه ی کوچیک واسه خندیدن می خوان! همین.. 

پشت صحنه : یه بنده خدایی از کنار خونه مون رد میشه و صدای قهقهه مون رو میشنوه و زیر لب غر می زنه : دیوونه ها!!

آن روز..

 

خوب.. باید بگم کار آسونی نبود به هر حال چه خوب چه بد به بلاگفا عادت کرده بودیم محله روزانه نویس های بلاگفا خاطرات زیادی رو برام به وجود آورد ؛ یه محله شلوغ و پر رفت و آمد در مرکز شهر مجازی ما.. مدتی رو مریض بودم! خیلی ها به عیادتم اومدن امین! سوگل و لیلی .. خواسته یا ناخواسته بیماری من اوج گرفت و من رو زمین گیر کرد.. بزار شناسنامه ام رو ورق بزنم.. کاوه حالا دیگه ۲۴ ساله و متولد پردیس من!! راستی شنیدم محله پرسی کلاب هم توی طرح بزرگراه قرار گرفته چند روز پیش سری زدم دورش رو نوار زرد رنگی کشیده بودن و یه تابلوی بزرگ قرمز رنگ رو جلوی ورودیش گذاشته بودن گمونم دیگه راستی راستی میخوان خاطرات روزای بچگیمو زیر بتن دفن کنن می تونم صدای خورد شدن بغض ها و گریه هام رو از زیر غلتک ها بشنوم روزی که امین رفت! سوگل ننوشت و لیلی سر نزد! تصمیم گرفتم که بلاگفا رو ترک کنم جایی که حالا دیگه من رو نمی خواست و حالا حتی رنگ دیوارهای اتاقم زرد بود..